دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای فروردین
همایشی برگزار شده بود از طرف کانونی که توش فعالیت میکنم . کادر اجرایی همایش رو جمعی از بچه های دانشگاه های مختلف که این کانون رو دارن تشکیل داده بودن و به هممون یه جلیقه قرمزبدرنگ داده شده بود که از بقیه شرکت کننده ها مشخص باشیم. تعداد خوبیشونو تقریبا میشناختم ، با بعضیاشون هم صمیمی بودم. اما دو سه تا دختر تو جمعشون بود که تا اون موقع ندیده بودمشون ، نگاهی گذرا بهشون کردم و رفتم سراغ کار خودم .
دانشگاه ها ی مختلف به ترتیب الفبا مرتب شده بودن و ما جلیقه قرمزها تویگروه های چند نفره مسیول پذیرش بچه ها شده بودیم و یکی از اون دخترخانم های یادشده در بالا با من هم گروهی شد . اولین لحظه ای که با خانم "ف" آی کانتکت(!) برقرار شد و به صورت کاملا اتفاقی هم بود یک سری احساسات و هورمون ها رو حس کردم تو بدنم که قبلا هم وقتی از یه دختری خوشم میومد احساشون میکردم ؛ چیز احمقانه ای که به ذهنم رسید این بود که "دوباره نه !!! "
فرض کن تو لحظه ای که اصلا انتظارشو نداری یه دختر چادری ، زیبا و مهربون ببینی و دوباره اون بی قراری اعصاب خردکن و دوست داشتنی که وقتی از یکی خوشت اومده سراغت میاد کل وجودتو فرا بگیره.
کاشف به عمل اومد که سرکار خانم روانشناسی میخونن و از ترکهای دوست داشتنی روزگارن.
تو روزهای ادامه همایش ، از یه طرف خوب و دوست داشتنی بودن "ف" داشت بهم فشار میاورد از یه طرف این تیوری احمقانه که همه رابطه ها تهش محکوم به فنا هستن و این دختر با این رفتار سنگین و لیدی وارش ، دنبال رابطه زدن نیست و منم که هر چقدر هم بخوام نمیتونم کاری بکنم ، آخه من آسمون جل که تکلیفم تو زندگی با خودم مشخص نیست بیام برم چی بگم بهش ؟ بگم "ف" عزیز تو بی نهایت شبیه دختری هستی که دلم میخواد کنارش پیر بشم ، تک تک حرکاتی که انجام میدی و کلماتی که به کار میبری دوست داشتنیه ، درسته که یک ذره هم با همدیگه هم کلام نشدیم ولی مطمینم تو تا الان بهترین دختری هستی که تو کل زندگیم دیدم ؛ ولی متاسفانه من شرایط این که رابطه بلند مدت با کسی داشته باشم و امیدوار باشم این رابطه به یرمنرل مقصود برسه ندارم (کلا شرایط هیچ چیز دیگه ای هم ندارم(!))
مخلص کلام اینکه به سوال " چه کنم حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟" قیصر امین پور جواب منفی دادم و الان زانوی غم بغل گرفتم و در حالیکه دارم عکس دست جمعیه روز آخرو نگاه میکنم میخوام یه مشت خاک بریزم روی سرم ...