تا حالا ساعت پنج صبح سوار بی ار تی نشده بودم ، پره سرباز ، چن نفرشون نشستن کف اتوبوس بعضیاشون چرت میزنن اونایی هم که با رفیقشونن دارن صحبت میکنن ،این اقای سرباز بغل دستی هم از اینکه روز تولد رفیقش به جاش نگهبانی واستاده حرف میزنه...
چن نفر از اوناهایی که لباس آبی داشتن پیاده شدن ، منطقا نیروی دریایی بودن....
با دیده این بزرگوارا به ذهنم رسید خوب منم سه چهار صباح دیگه عازم خدمت مقدس سربازی میشم همین قدر اوضاعم داغون به نظر میرسه از دور ؟ موهای کوتاه ، مقدار قابل قبولی از محاسن ، لباسای نه خیلی تمیز و پوتین های واکس خورده مشکی ...
مابقی نیرو دریایی های آبی پوش هم پیاده میشن، دو سه نفر با لباس قهوه ای خاکی که باز هم فکر میکنم منطقا نیروی زمینی باشن با ارامش و طمانینه خاصی نشستن که احتمالا حاکی از اینه که حالا حالا ها نباید پیاده شن
مابقی مسافرین صبح گاهی چشممو نمیگیرن راستش ، یه پیرمرد که از اول مسیر خواب بوده ، یه آقایی که نیم ساعته داره به صورت مداوم خمیازه میکشه ، یه بنده خدایی هم که با وجود صندلی خالی کف اتوبوس نشسته ، بقیه مسافرا خیلی عادین دیگه...
ایستگاه آیت شد و اون چند تا سرباز آروم و قهوه ای پوش پیاده شدن ...
هنوز یه چن ایستگاهی تا تهران پارس مونده که پیاده شم ...