نمیدونم این ایده چقد ابلهانس ولی این شبا فکر میکنم شاید باید برم دم خونشون به شیشه اتاقش سنگ بزنم ، اونم با فکر اینکه کدوم گوسفندیه داره شیشه رو میشکنه بیاد پشت پنجره منو ببینه و احتمالا لبخند بزنه ، پنجره رو باز کنه و آروم بپرسه اینجا چیکار میکنی و ...
ولی متاسفانه نمیدونم خونشون کدوم یکیه !!! نهایتا میتونم بر سر کوی یار گذر کنم ...
بعد دیدن این حلزونه اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که " به سمت ماندنت راهی نمیشوی چرا ؟ "
بشکن دل بی نوای ما را ای عشق
این ساز شکسته اش خوش آهنگ تر است
داشتم زندگی خودمو میکردما , حالا خوب و بد ولی پیش میرفت , تا اینکه . . . .
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
گفتی که صلاح نیست یگانه گشتن با دوست
اما به چه قیمت که ز حسرت خواهی سوخت
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
