صندلی تکی

جمعه, ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ۰۳:۳۳ ق.ظ

هستند هنوز ...

" صرفا واقعیت مرگ آشنایی نزدیک , مطابق معمول در همه ی کسانی که از آن با خبر میشدند, این احساس خشنود کننده را به وجود می آورد که : اوست که مرده , نه من . هر یک از آنها فکر یا احساس می کرد : چه خوب ! او مرده است ولی من زنده ام . اما آشنایان نزدیک تر یا به اصطلاح دوستان ایوان ایلیچ نمیتوانستند از این فکر هم اجتناب کنند که اکنون ناچارند در مراسم تدفین شرکت جویند و از بیوه اش دیدار به عمل آورند و به او تسلیت بگویند تا تکالیف بسیار ملال آور آداب معاشرت انجام گیرد . "

اخیرا یکی از بستگان رفیق صمیمیم فوت شد و من اوایل فوت بنده خدا یه جورایی فکر میکردم حق با تولستوی باشه و این داستانا خیلی صحت نداشته باشه تا این که رفیقمو حضوری دیدم و باهاش صحبت کردم و دیدم چقدر دلش شکسته , چقدر غم تو چشمهاشه , چقدر اندوه و غصه تو وجودشه و بعضی وقتها ناخودآگاه بغض میکنه .

پارسال که کتاب مرگ ایوان ایلیچ رو خوندم به نظرم اومد که این بخش از کتاب یه خورده ای یه جوریه ! یعنی نمیشه که اینجوری باشه ! اوکی قطعا کسانی که اینجوری فکر میکنن ولی احتمالا هستند افرادی که واقعا ناراحت بشن  . این اتفاق اخیر باعث شد که بفهمم  شاید خیلی هم حق با تولستوی نیست , هستند کسایی که بعد مرگشون مردم به نیکی ازشون یاد میکنن و دلشون واقعا براشون تنگ میشه و اشک هایی که براشون میریزن واقعیه ...

پ.ن.1 : متن از کتاب "مرگ ایوان ایلیچ" نوشته لئو تولستوی - نشر قطره
پ.ن.2 : امیدوارم که نظرم در مورد غلط بودن جمله تولستوی در گذر زمان عوض نشه و این که خودم آدمی باشم که بعد مرگم دلی برام تنگ شه ...
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۹/۲۴
امین جهانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">