صندلی تکی

پنجشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۳۰ ق.ظ

سلام بر بیست و دو

خوب
جز‌صحیح سنمون شد ۲۱ . دیگه هیچ جوره نمیتونم بگم هنوز بیست سالمه.
این یک سالی که گذشت خیلی سال متفاوتی بود ، میشه گفت بعد هیجده سالگی که اومدم دانشگاه ، امسال متفاوت تدین بود

امسال دو نیمه کاملا متفاوت داشت ، نصفه اول حقیقتا قهوه ای بود از همه لحاظ ، یک وضعیت اسفناک در همه جبهه ها اما نیمه دوم یه خورده وضعیت بهتر بود و بوی بهبود از اوضاع جهان شنیده میشد

یک سری کارها انجام شد این یک سال وه حقیقتا انتظار نداشتم اینجوری بشه ، یک سری اتفاقا و آدمها و چیزها اومدن و رفتن .
دوستهای خوبی پیدا کردم امسال ، از معدود جنبه های مثبتش اضافه شدن چند نفر به حلقه دوستان نزدیکم بود.

رابطه ام با هم رشته ای هام درست شد بعد مدتها ، باهم بعد مدتها چرخیدیم و خوش گذشت واقعا ...

گفتم که نیمه دومش بهتر بود امسال ، ماه های آخرش عالی بود و قطعا دلیلش گلی بود که اومد و اوضاعو بهتر کرد

 

 

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۰۲:۳۰
امین جهانی
دوشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۰۵ ق.ظ

بوی بهبود

زندگی خوابگاهی هر چقدر هم که به مذاق بعضی ها خوش نیاید و فکر این که چطور عده ای در آن میتوانند روز و شب سپری کنند برایشان سخت باشد ، یک سری چیزهای دوست داشتنی دارد که به نظر من احتمالا هیچ جای دیگری نمیتوان آن را حس کرد‌. ساده ترین نمونه اش همین چای آویشنی بود که به طور کاملا اتفاقی از فردی که فقط سلام علیک مختصری با او دارم گرفتم و حالا نمیتوانم فکر کنم که چای دم کشیده بدون رایحه آویشن چگونه قابل نوشیدن است ؟

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۶ ، ۰۶:۰۵
امین جهانی
دوشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۳۹ ب.ظ

هشت رنگ

and another novel begins ...

فکر میکنم از بالزاک باشه . این طور که به نظر میرسه داستان جدیدی شروع شده ...





۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۹
امین جهانی
پنجشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۴۹ ب.ظ

جمهوری

مهم ترین اتفاق این یک هفته گذشته مسلما صحبت های میدانی با مردم روی خیابان جمهوری بود . از کارگر آن کارگاه کفاشی که فلاکت و ناامیدی از سر و رویش میریخت تا آن پیرمردی که با دیدن اکیپ ما گفت : خداوند شما جوان ها را حفظ کند .
قرا بر این بود برویم و رای های خاکستری را بنفش کنیم , آنهایی که دو دل هستند را یکدل کنیم , آنهایی که دل خوشی ندارند را امیدوار کنیم , آنهایی که از انتخابات 88 به بعد رای نداده بودند را مجاب کنیم شرکت کنند , آنهایی که میگفتند همه شان سر و ته یک کرباسند را قانع کنیم شاید یکی از آنها بهتر باشند , آنهایی که میگفتند یک رای من چه تاثیری دارد را قانع کنیم که اولا همین یک رای ها هستند که سرنوشت ملتی را تعیین میکنند ثانیا اطرافیانی هستند که رای تو روی تصمیم آنها هم تاثیر داشته باشد , آنهایی را که میگفتند رای ندادن در انتخابات خوش یک رای است پاسخ دهیم در فلان انتخابات و بهمان سال نتیجه قهر کردن و رای ندادن را همگی مشاهده کردیم و با اثرات آن هنوز درگیریم , آنهایی که معتقد بودند دوره 84 تا 92 بهترین دوره سالهای اخیر بود را بگوییم مگر یادتان نیست که در همان دوره آرمانیتان به خاطر سخت بودن شرایط اقتصادی و وضع معیشتی روحانیون بلندمرتبه فریاد برمی آوردند مردم میتوانند با یک وعده در روز نیز زندگی کنند و یا آن دیگری که میگفت اگر نمیتوانند مرغ بخورند اشکنه بخورند , آنهایی که ...
این چند روز تجربه متفاوتی برای من بود , اولین انتخابات ریاست جمهوری که من به طور کامل با آن درگیر بودم . من به عنوان یک دانشجو در حالت معمول با تیپ مشخصی از افراد سر و کار دارم و این فرصت پیش آمده , توفیق اجباری شد تا ببینم نه همه چیز  سیاهِ سیاه است و نه همه چی سفیدِ سفید و هستند کسانی که نتیجه روشن و ملموس در زندگیشان میخواهند از دولت آینده

خلاصه این که همین تغییرات کوچک , همین کنترل شدن تورم , همین آزادی بیشتر فضای دانشگاه , بازگشت عده ای از دانشجویان ستاره دار و از همه مهم تر روی کارنیامدن عده ای تندروی خشک و عوام فریب برای من و دوستانم کافی بود تا در وهله اول خودمان و پس از آن مردم حق پذیر اطرافمان را با استدلال و منطق قانع کنیم ریاست جمهوری حسن روحانی بهترین گزینه برای چهار سال پیش رویمان است .

پ.ن. : قلبا امیدوارم سال 1400 از تصمیمی که گرفتم پشیمان نباشم (ان شا الله که نخواهم بود)
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۴۹
امین جهانی
دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۴۴ ب.ظ

I'm suffocating

همه ما مشکل هایی داریم , چیزایی داریم که باهاشون سر و کله میزنیم و همه ی ما ...
شب ها با خودمون میبریمشون خونه , صبح ها با خودمون میاریمشون سر کار .
فکر میکنم که این بی نوایی , این درک , این تفکر , دستخوش امواج دریا شدن بدون هیچ اطمینان و امنیتی , وقتی که فکر میکنی تو اونی هستی که این بلاها سرش میاد ...

Detachment (2011)




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۴۴
امین جهانی
پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۳۲ ق.ظ

مانور ازدواج

مثلا یه برادر یا خواهر بزرگتر داشته باشی و قرار باشه یه عروس یا داماد به جمع خانواده اضافه شه , این رو هم به مفروضات اضافه کنیم که فرد مذکور رو قبلا ندیدیم و قراره برای اولین بار تو جمع خانواده ببینیم . بعد بیایم واسه این که اون فضای احتمالا خشک یکم تغییر کنه با خودمون بگیم که باید یه حرکتی بزنیم و تلطیف فضا انجام بدیم . 

مثلا از فرد مورد نظر بپرسیم که من باید چی صدات کنم ؟ باید مریم صدات کنم یا مریم خانم یا زن داداش(!) یا چی ؟ 

در جوابش هم میگم منو امین صدا کن 

احتمالا بعدش اعضای خانواده به هم نگاه میکنن و با خودشون میگن چه میکنی مرد ولی خوب باید هنوز ادامه داد و با یه سری سوال صمییت جو رو افزایش داد ...

چند تا خواهر برادر داره ؟ اسم بابا مامانش چیه ؟ آخرین فیلمی که دیده چی بوده ؟ بهترین کتابی که خونده چی بوده ؟ وبلاگ داره ؟ چپ دسته یا راست دست ؟ تایپ ده انگشتی بلده یا نه ؟ آهنگارو دانلود میکنه یا از اسپاتیفای استفاده میکنه ؟ اون آهنگ معروف استینگ که آخر فیلم لئون پخش میشه رو شنیده ؟ آخرین باری که گوشیشو عوض کرده کی بوده ؟ کریم بنزما رو میشناسه ؟ پرسپولیسیه یا استقلالی ؟ جک نیکولسون رو میشناسه یا نه ؟ بلده تو سر بالایی ماشینو با نیم کلاج ثابت نگه داره یا نمیتونه ؟ وقتی کارش با لپتاپ تموم میشه خاموشش میکنه یا میذاره رو sleep ؟ 

به هر حال باید این سوالا رو پرسید تا بفهمیم این عضو تازه وارد چقدر میتونه باهامون صمیمی بشه  ,به قول مرحوم فردی مرکوری 

it's a challenge before all human race

واسه همه پیش میاد دیگه و وای به حالمون اگه واسه اون روز آماده نباشیم !!!


پ.ن. : "مریم" رو همینطوری انتخاب کردم ، راستش مناسب ترین اسمی بود که واسه زن داداش آیندم به ذهنم رسید !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۳۲
امین جهانی
سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۲۳ ب.ظ

دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای فروردین

همایشی برگزار‌ شده بود از طرف کانونی که توش فعالیت میکنم . کادر اجرایی همایش رو جمعی از بچه های دانشگاه های مختلف که این کانون رو دارن تشکیل داده بودن و به هممون یه جلیقه قرمز‌بدرنگ داده شده بود که از بقیه شرکت کننده ها مشخص باشیم.  تعداد خوبیشونو تقریبا میشناختم ، با بعضیاشون هم صمیمی بودم. اما دو سه تا دختر تو جمعشون بود که تا اون موقع ندیده بودمشون ، نگاهی گذرا بهشون کردم و رفتم سراغ کار خودم .

دانشگاه ها ی مختلف به ترتیب الفبا مرتب شده بودن و ما جلیقه قرمزها توی‌گروه های چند نفره مسیول پذیرش بچه ها شده بودیم و یکی از اون دخترخانم های یادشده در بالا با  من هم گروهی شد . اولین لحظه ای که با خانم "ف" آی کانتکت(!) برقرار شد و به صورت کاملا اتفاقی هم بود یک سری احساسات و هورمون ها رو حس کردم تو بدنم که قبلا هم وقتی از یه دختری خوشم میومد احساشون میکردم ؛ چیز احمقانه ای که به ذهنم رسید این بود که "دوباره نه !!! "

فرض کن تو لحظه ای که اصلا انتظارشو نداری یه دختر چادری ، زیبا و مهربون ببینی و دوباره اون بی قراری اعصاب خردکن و دوست داشتنی که وقتی از یکی خوشت اومده سراغت میاد کل وجودتو فرا بگیره.

کاشف به عمل اومد که سرکار خانم روانشناسی میخونن و از ترکهای دوست داشتنی روزگارن.

تو روزهای ادامه همایش ، از یه طرف خوب و دوست داشتنی بودن "ف" داشت بهم فشار میاورد از یه طرف این تیوری احمقانه که همه رابطه ها تهش محکوم به فنا هستن و این دختر با این رفتار سنگین و لیدی وارش ، دنبال رابطه زدن نیست  و منم که هر چقدر هم بخوام نمیتونم کاری بکنم ، آخه من آسمون جل که تکلیفم تو زندگی با خودم مشخص نیست بیام برم چی بگم بهش ؟ بگم "ف" عزیز تو بی نهایت شبیه دختری هستی که دلم میخواد کنارش پیر بشم ، تک تک حرکاتی که انجام میدی و کلماتی که به کار میبری دوست داشتنیه ، درسته که یک ذره هم با همدیگه هم کلام نشدیم ولی مطمینم تو تا الان بهترین دختری هستی که تو کل زندگیم دیدم ؛ ولی متاسفانه من شرایط این که رابطه بلند مدت با کسی داشته باشم و امیدوار باشم این رابطه به یرمنرل مقصود برسه ندارم (کلا شرایط هیچ چیز دیگه ای هم ندارم(!))

مخلص کلام اینکه  به سوال " چه کنم حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟" قیصر امین پور جواب منفی دادم و الان زانوی غم بغل گرفتم و در حالیکه دارم عکس دست جمعیه روز آخرو نگاه میکنم میخوام یه مشت خاک بریزم روی سرم ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۲۳
امین جهانی
يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۲۶ ق.ظ

همبر مرتضی آریا

دیشب بعد سفارش دادن یه هاتداگ پنیری و دوتاساندویچ دیگه رفیقام که یادم نیست چی بودن ، رفتم که دستهامو بشورم ، تو سرویس بهداشتی دو تا پسر بچه کوچیک داشتن با هم صحبت میکردن ، من که منتظر بودم تا خارج بشن به حرفاشون گوش دادم 

اولی : میدونستی ما هر کار بدی بکنیم مامانا میفهمن ؟!

دومی : نه چجوری ؟

اولی : کلاغه بهشون خبر میده ...

درحالیکه داشتم با خودم میخندیدم تو ذهنم گفتم فاک! دلم میخواست بگم بهشون نه اسکلا ! این یه دروغه تا شما ابلها خودتون برین با زبون خودتون جلو مامانتون اعتراف کنید ... نه ... شما دیگه گول نخورین ...

آخرشب که قضیه بالا را واسه مامانم تعریف کردم خندید و گفت من بهتون میگفتم اگه رازتون رو به من نگین تو دلتون باد میکنه رازتون و شب نمیتونین بخوابین...

الان واسم سواله چرا امتحان نکردم که واقعا خوابم میبره یا نه ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۰۳:۲۶
امین جهانی
شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۵۱ ق.ظ

لا ادری

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۵ فروردين ۹۶ ، ۰۳:۵۱
امین جهانی
شنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۱۱ ق.ظ

از دست دادن یک دست آزاد

یکی از معدود چیزایی که از دار دنیا داشتم دست آزاد (هندز فری) سفیدم بود. چند وقت پیش یکی از گوشهاش خراب شد ولی من هنوز بهش اعتماد داشتم و میدونستم که هنوز میتونه کار کنه , ضمن این که تو زوایای خاصی هر دو گوشش کار میکرد و اینا باعث شده بود من هنوز با هندزفریم حال بکنم ...
اما  ... این فلک بوقلمون و جهان پتیاره , چشم دیدن هندزفری نگون بخت مرا نداشتند . یک روز صبح که داخل تاکسی به سمت دانشگاه روان شده بودم , دیدم که ای دل غافل هیچ گونه صوتی از این سفید دوست داشتنی خارج نمیشه , هر چقدر که هندزفری رو تاب دادم و به جهات مختلف متمایل کردم تغییری حاصل نشد ...

پ.ن. 1 : به هیچ عنوان نتونستم دیگه ازش صدایی خارج کنم ...
پ.ن. 2 : تصویر ذیل حاصل ایده پردازی بنده و خواهر گرامی در واپسین ساعات شبه ...
پ.ن. 3 : قسمتی از متن رو از داستان کباب غاز استاد جمال زاده گرفتم ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۱۱
امین جهانی